سوته دل |
حکایت مورچه و بایزید نقل است که چون از مکه می آمد به همدان رسید. تخم معصفر ] تخم یک نوع گل بنفش[ خریده بود. اندکی در خرقه بست و به بسطام آورد. چون بازگشاد، موری چند درآن میان دید. گفت: « ایشان از جایگاه خویش آواره کردم » . برخاست و ایشان را باز همدان بردو آنجا که خانه ایشان بود، بنهاد .تا کسی که در التعظیم لامرالله به غایت نبود در عالم الشفقة علی خلق الله بدین درجه نباشد. [ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 8:47 عصر ] [ سوته دل ]
[ نظر ]
در تذکرة الاولیاء آمده است که: شبی بایزید از راه گورستان عبور می کرد. جوانی در راه به او رسید و بربطی در دست داشت. چون به نزدیک بایزید رسید بر سر بایزید کوبید و ساز جوان شکست، بایزید روز بعد قیمت آن را معلوم کرد و همراه حلوا به خانه ی آن جوان فرستاد و سفارش کرد به او بگویند این بهای ناقابل جهت شکستن کالای تو و حلوا نیز جهت شیرین شدن کام تو میباشد که برای خود ناراحت شده ای. چون جوان این ماجرا را دید توبه کرد و از مریدان بایزید گشت. [ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 8:34 عصر ] [ سوته دل ]
[ نظر ]
تن محنت کشی دیرم خدایا دل با غم خوشی دیرم خدایا به سینه آتشی دیرم خدایا [ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 7:56 عصر ] [ سوته دل ]
[ نظر ]
قدیما یادمه جایى دیدم نوشته بود : وناگهان چه زود دیر میشود....! ولى حالا که بهش رسیدم دریافتم که اونزمان چیزى از اون جمله نفهمیده بودم... تکون میخورم فردا میشه ... کاش میشد چیزى لاى چرخش گذاشت و متوقفش کرد... این نامردیه من اصلا نفهمیدم چطور شد که اینطور شد... خدایا بدادم برس... [ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 3:22 عصر ] [ سوته دل ]
[ نظر ]
تاریکى... راسته که میگن تاریکى از نبود نوره... شاید خود تاریکى اصلا وجود نداشته باشه... در هرحال هر چى که هست بدجورى در تاریکى گم سده ام ... خدایا کمکم کن. [ سه شنبه 91/5/24 ] [ 1:18 عصر ] [ سوته دل ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |